روزی مادر غضنفر برای شاد کردن عروس خود به بازار رفت و برای او یک سرویس طلا خرید
در راه برگشت به این فکر افتاد که عصر به خانه ی عروسش برود و برایش خانه تکانی کند
در همین فکر بود که تصمیم دیگری به ذهنش رسید که بعد از خانه تکانی غذای 7روز عروسش
را برایش بپزد ودر فریزر بگذارد تا عروسش مجبور به پخت غذا نشود ودر مقابل غضنفر از عروسش
به نحو احسنت تعریف و تمجید نماید برداشتی از کتاب دو زار بده آش به همین خیال باش
جلد سوم فصل آرزوهای دست نیافتنی بخش جون عمه ات
:: برچسبها:
جک,
|